عاشقانه های من و همسرم

ساخت وبلاگ
دلم می‌خواست همین لحظه، برم یک جای بلند و بلند بلند گریه کنم و فریاد بزنم و از تمام غمها و بغض‌های کهنه‌ و قدیمی که دارم، دور از نگاه آدمها انتقام بگیرم...دلم می‌خواست چندین روز متوالی بخوابم و بخوابم و بخوابم و وقتی بیدار شدم؛ پاییز باشه و بارون بباره و برگها ریخته‌ باشن کف خیابون و درختها لخت شده باشن و شاخه‌ها زمخت باشن و کلاغ‌های پاییز، خبرهای خوبی آورده‌ باشندلم می‌خواست بخوابم و بیدار که شدم، قدرتی ماورائی پیدا کرده‌ باشم و تموم مشکلات رو حل کنم و تمام حال‌ ها رو خوب.دلم می‌خواست دست تموم آدما رو محکم بگیرم و در چشمای تک‌ تکشون با اطمینان نگاه کنم و با آرامش بگم غصه‌ی هیچ چی رو نخورین که به زودی همه چی درست میشه .کاش یه جای خلوت پیدا میکردم و به قدر هزارسال متوالی می‌خوابیدم و به قدر هزار و یک سال متوالی، گریه می‌کردم...کاش می‌رفتم ،کاش به سرزمین دورتری می‌رفتم... + نوشته شده در یکشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۲ ساعت 2:28 توسط عطیه  |  عاشقانه های من و همسرم...
ما را در سایت عاشقانه های من و همسرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aaa13685 بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 16:12